دردونه مامان وبابادردونه مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

❤محمد جونـــــــــم❤

شمارش معکوس واکسن چهار ماهگی

به نام حضرت دوست............... امروز بالاخره تصمیم گرفتیم برای نفس طلایی خودمون وبلاگ درست کنیم با یه تاخیرکوچولو 3 ماهه!!!!!!!! امروز پنج شنبه است و دو روز دیگه محمد جون ما واکسن داره و منو وبابایی محمد جون خیلی ناراحتیم آخه وقتی واکسن دو ماهگیشو زدیم بچم موقع زدن خیلی گریه کرد و بعدشم تب کرد و ما خیلی نگران شدیم. ایشالله خدا کمک کنه پسرم زیاد اذیت نشه. از همه خواهش میکنم دعا کنن تا جوجوی ما زیاد درد نکشه. ...
29 اسفند 1392

جیگر طلا پنج ماهه شد

  جونم   ماهگیت     مبارک     پسته ما امروز پنج ماهش تموم شد ورفت تو شیش ماهگی خدا رو شکر تو این ماه خیلی اتفاقا افتاد : کلوچه خوشمزه ما فرنی و سرلاک میخوره ، ماشالله غلت میزنه ، غیخ و بوووووووووو میکنه ، هزار ماشالله روز به روز داره شیرین تر میشه. از فردا هم باید ناهارا سوپ بخوره ، حریره بادوم و بیسکویت مادر با شیر هم میتونه بخوره.هوراااا تقریبا دو هفته به عید مونده ولی ما هنوز هیچ کاری نکردیم اما امسال عید خیلی شیرین میشه و خوش میگذره چون اولین سال عید بابایی و مامانی با محمد جیگر... عکسای یکی یه دونه ما نان...
11 اسفند 1392

مادر شدن قشنگه

سلام فرشته کوچولو محمدجونم ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی و پیشرفت میکنی و من وبابایی از دیدن پیشرفتات ضعف میکنیم قندعسلم جدیدا یاد گرفتی جیغ میزنی اونم از نوع بنفشش.خودت خیلی از صدات خوشش میاد ولی مارو دیگه به مرز جنون میرسونی.برده بودیمت دکتر میگفت جیغ زدنت به خاطر دندون درآوردنه و ما خیلی خوشحال شدیم و منتظر دراومدن مرواریدات هستیم عشقم. دکتر گفت صبا بهت فرنی بدیم وشبا سرلاک برنج.من داشتم بال درمیاوردم از اینکه قرار بود بهت غذا بدم. وقتی برای اولین بار اولین قاشق سرلاک خوردی میخواستم همونجا از خوشحالی بمیرم.آدم باید مادر باشه تا اینو درک کنه. وقتی شبا گرسنه میشی بیدار میشی تا شیر بخوری منم باید با تو بیدار ...
7 اسفند 1392

هنرنمایی مامان

سلام پسر گلم خوبی جونم میدونم خیلی دیر به دیر میام اینجا ولی چی کار کنم وقت نمیکنم شما ماشالله روز به روز بزرگتر میشی و من باید وقت بیشتری برات بذارم البته من از این بابت خوشحالم.کارای خونه هست،درسای خودم هست ویه عالمه کار عقب افتاده برای عید. عشق خوشگلم فعلا این عکسا رو داشته باش پست بعدی میام با یه عالمه حرف   ...
5 اسفند 1392

4 ماهگی عسل پسری مبارک

  خدارو شکر چهار ماهگی محمدجونم با خوبی و خوشی تموم شد و پسرما دو روزه که رفته تو پنج ماهگی.   جوجوی مامان باورم نمیشه از روز اولی که تو بیمارستان بغلت کردم وبوت کردم چهار ماه گذشته.   باورم نمیشه شبایی که دل درد داشتی و نمی تونستی بخوابی و تا صبح گریه می کردی وبیدار بودی تموم شده البته تقصیر شما نبود که دلت درد میکرد دیگه عزیزم.ولی آقا پسری هنوز بد شیر میخوره.   ایشالله اینم هرچه زودتر درست بشه.   ولی خودمونیما این چهار ماه خیلی زود گذشتش. اینم محمدآقا چهارماهه راستی پسرم تازه یاد گرفته بوو بوو میکنه.الهی فدای پیشرفتات بشیم جان جان     ...
1 اسفند 1392
1